مولیر می‌گوید، سیاست، معادل دو‌رویی است، دروغگویی به عنوان شغل، بسیار خوب زندگی کردن و خلافش را نشان دادن
نسل ما، سی ودو سه سال پیش در سال‌های 57-1356 حق داشت بگوید هرجا مردم می‌خواهند با هم زندگی کنند، سیاست هم هست. در آن زمان بخشی از مردم به شکلی تشکل یافته در صحنه بودند و بهمین لحاظ به آنها سیاسی می‌گفتند. این سخن به معنای آن نیست که سیاست یک فعالیت نو و تازه است اما از آن سالها بود که مردم کم‌کم با سیاست آشنا می‌شدند. بی‌گمان عده‌ای از جنگ‌های داخلی و جنگ‌های او‌ل و دوم و برخوردهای مردم با دولت، خاطراتی در بخشی از ذهن دارند اما آگاهی مردم زمانی از (سیاست) زیاد شد که حکومت اسلامی مستقر شد و به هیجکدام از وعده‌ها وفا نشد. تزلزل اقتصاد جامعه و برون رفت از بعضی رفاه‌های کوچک اجتماعی و اقتصادی و رسیدن به زیر خط فقر، سیاست را برای مردم بطور مشخص بیان کرد.
هرجا که هر شکلی از زندگی جمعی سازمان داده می‌شود، سیاست هم هست و بدون تردید این یکی از دلایل اصلی است که سیاست هنوز شور و هیجان به پا می‌کند. گاهی نیرویی مخرب و زمانی مثبت و سازنده است. با اتفاقاتی که در یکی دو دهه‌ی اخیر در سراسر گیتی افتاه است، واژه‌ی "سیاست" شهرت بدی دارد. شنونده را یاد قول‌های وفا نکرده، فساد، زدو خورد، جنایت‌های آشکار و پنهان و مشاجره‌هایی که دور از منافع فرد و افراد است می‌اندازد.
مولیر می‌گوید، سیاست، معادل دو‌رویی است، دروغگویی به عنوان شغل، بسیار خوب زندگی کردن و خلافش را نشان دادن." مولیر، سیاستمدار را در شخصیت تارتوف، یکی از نمایشنامه‌هایش به همین نام، آدم زبان بازی نشان می‌دهد که جاه‌طلبی‌هایش را پنهان می‌کند تا به اهدافش برسد. با این حال، امروز سیاست با این همه انتخابات و مباحث تلویزیونی و این همه انتقاد و طنز، زنده‌تر از پیش است. "سیاست" تاریخچه هم دارد. بخاطر سیاست قوانین وضع شدند و انتخابات صورت گرفت. مرزها و کشورها، مالیات، مجالس چندگانه و وزارتخانه‌ها بوجود آمدند. منشاء دولت که سیاست اتخاذ شده از سوی انتخاب‌کنندگان را اجرا می‌کند از کجاست؟ آیا دیگر دولت ملی در اقتصاد جهانی و شبکه‌های متعدد که با تکنولوژی ارتباطات زیر و رو شده‌اند، آینده‌ای دارد؟
صحبت از گذشته، معمولا شنونده را سر ذوق نمی‌آورد، بویژه تاریخ گذشته. اما همین گذشته هویت اتفاقاتی است که به نوعی در سرنوشت انسان دخالت داشته‌اند. چطور سیاست، سیاست شد، دولت موجودیت پیدا کرد و قانون بوجود آمد، ریشه‌اش در زبان یونانی (politique) است. واژه پلیس به معنای شهر که در بسیاری از شهرهای اروپای شرقی یا در آمریکا مثل مینیاپولیس به معنای شهر آبها و در مترو پله، به معنای شهر یا وطن اصلی مهاجران. تصور یونانیان بر این است که هرچه به سیاست مربوط بود از واژه ( polis ) گرفته می‌شد که معادل آن در زبان‌های لاتین و از جمله فرانسه، واژه‌ی (‌cite‌) است به معنای شهر، کشور، محلی که مردم در آن زندگی می‌کنند، به معنای حکومت و ملت و همینطور "قلعه ‌شهر".
یک توضیح کوتاه در اینجا لازم است داده شود در تفاوت میان "شهر" و "قلعه‌ شهر". در زبان لاتین (‌cite‌) به معنای شهر و مجموعه‌ی بناهای اصلی و مهم آن است که برخی از واژه ها و مفاهیم حقوق و علوم اجتماعی از آن ریشه گرفته و (citadelle) به معنای قلعه و حصاری است که اهالی قلعه (ارگ نشینان‌، شهرنشینان) در آن زندگی می‌کنند. زوریخ امروز یک شهر بزرگ و شهرک‌ها و حومه‌های اطراف آن با یک میلیون نفر جمعیت که بزرگراه‌ها و جاده‌های کمربندی آن را احاطه کرده است.
زمانی که می‌گوییم "سیاست به امور کشور و شهر می‌پردازد"، شاید شهر زیبایی را تصور کنیم که پر از ساختمان‌های یادبود و بناهای تاریخی است مثل پاریس، برای اینکه مردم در یک محل باعث ایجاد تمدن و شهرنشینی می‌شوند، یعنی قانون و مقررات و آداب معاشرت. اما نخستین شهرها در حقیقت قلعه‌هایی بودند با حصار و بارو و دیوار بلند و نگهبان و قراول در برابر دشمن. حداقل از شش هزار سال پیش، قبل از آنکه در نخستین روستاهای دنیا مثل (اریحا) در فلسطین، خانه‌ها درون حصار محکمی جمع بودند، در هزاره‌ی چهارم پیش از میلاد مسیح، در میان بین‌النهرین، منطقه‌ای که عراق امروز در آن واقع شده، شهرهای واقعی مثل (اور) ظاهر شدند که می‌گویند ابراهیم در آن شهر زندگی می‌کرد. شهر (اوروک) هم زادگاه گیلگمش پهلوانی که در جست و جوی جاودانگی بود. دور این شهرها را کیلومترها دیوار بلند کشیده بودند. در حقیقت این دیوارها حفاظ شهر بودند که در برگیرنده‌ی اهالی شهر بوده و بدون گشودن دروازه‌ها و بدون محیط بیرونی، نمی‌توانستند زندگی کنند و ما همزمان، اهل شهر و اهل دنیا هستیم. هم "شهروند"یم، هم "دنیاوند"، فرزند دنیا. این ژئوپولیتیک یا جغرافیای سیاسی است. یعنی سیاست در مقیاس جهانی. در این دوران نه چندان دور، دو جنگ جهانی صورت گرفت و جوامع از ملیت‌های مختلف تشکیل شد اما در زمان باستان همه‌ی زندگی در محیطی کوچک که شعاع آن چند کیلومتر بیشتر نبود، جمع و سازماندهی می‌شد و هرکس می‌توانست همه‌ی آن قلمرو را با پای پیاده طی کند. نخستین شهرهای بزرگی که میان رودان تشکیل شدند، هم شهر بودند هم کشور و حکومت یا (دولت ‌شهر). دولت‌ شهرها دارای حکومت، مجلس و دادگاه بودند و یک کشور بسیار کوچک تشکیل می‌دادند. امروز می‌دانیم که در فنیقیه یعنی لبنان کنونی، دولت‌‌ شهرهای طور، صیدون، بیبلوس و در یونان دولت‌ شهرهای آتن و اسپارت تشکیل شده بودند و به همین روش زندگی می‌کردند‌
هر کشوری دموکراتیک‌تر باشد، خانه‌های مدیرانش ساده‌تر است. در انگلستان خانه‌ی شماره 10 در خیابان (داونینگ) لندن که اقامتگاه نخست وزیر است، خانه‌ای است مانند خانه‌های مجاورش و برعکس در کشورهایی که رژیم استبدادی و خودکامه حاکم است، رهبران در اقامت‌گاه‌هایی مانند قلعه و استحکامات و برج و بارو زندگی می‌کنند. مثل کرملین که پشت دیوارهای بلند و محکمش به یک رژیم نیرومند و متکی به اسلحه پناه می‌داده(تزار توپ‌ها) رهبران کرملین دارای قدرت فرازمینی بودند و در میان پنج کلیسای جامع و بیست کلیسای کوچکتر زندگی می‌کردند که این مجموعه حتا در سیستم کمونیستی هم تخریب نشد. مانند رژِیم اسلامی ایران که استبداد و خفقان را به منتها درجه رسانده و اگر کاخ کرملین ندارند اما اختلاس و دزدی و چپاول سرلوحه اعمال خویش قرار داده‌اند. نخستین وظیفه حکمرانان محکمتر کردن سنگر، اقتدار در قلمروهای ارائه خدمت به مردم است که هردو وظایف (نظام اداری) کشور است که متاسفانه کشور ما از نحوست حضور کلاشان و دزدان از نظام مندی و قانونمندی بویی نبرده است. یک اصل قدیمی حقوقی در دوران باستان می‌گوید که قانون برای ابد وضع می‌شود اما زمانی قانون مقدس بود که به اراده خدا وصل بود بنابراین ابدی هم بود.
پیش از این، حکومت در وجود یک شاه مجسم میشد، بنابراین درباریان و کارمندان باید با شایستگی و فداکاری به حکومت و شاه خدمت کند. ارتش که شامل گروهی نظامی است باید با فداکاری و شایستگی به شاه خدمت می‌کردند اما شاهان به کارمندان اعتماد نداشتند و از دیوان سالاران بلند پرواز می‌ترسیدند که انقلاب کنند و به جای او بنشینند بنابراین آنها را مقطوع‌النسل می‌کردند. در چین، ایران، مصر باستان، میان رودان و بسیاری از امپراتوری‌ها تعداد زیادی از مقامات بالا انداخته می‌شدند.
همین امروز هم قدرت سیاسی همیشه نسبت به همکاران نزدیک تقریبا بدگمان است. هیچ کس در ایران بخاطر قساوت و بی‌رحمی رئیس حکومت اسلامی ایران و ولی فقیه نمی‌تواند حرف بزند چرا که زبانشان را باصطلاح بریده‌اند. خودشان از سایه‌شان وحشت دارند که مبادا ترور شوند، کاری که مثل یک بازی وحشیانه خودشان انجام می‌دهند.
به قرن نوزدهم گفته می‌شد (عصر ملت‌ها) چرا که در آن قرن، دنیا به چند قدرت اروپایی محدود می‌شد. آینده در اتحاد ملت‌هایی است که منابع اقتصادی خود را به اشتراک بگذارند. در دوره استعمار تا سال 1341 از استقلال ملت‌های جوان که خود را از قدرت‌های بزرگ اروپایی رها کرده بودند صحبت می‌شد. امروز بیشتر از وابستگی متقابل کشورهایی صحبت می‌شود که با هم پیوند دارند و نمی‌توانند به درون خود فرو بروند و با درون‌گرایی زندگی کنند. با فن‌آوری‌های نوین، مثل اینترنت و تلفن همراه، دنیا شاهد گسترش شبکه‌های نوینی از ارتباطات است که از همه مرزهای ملت‌های قدیم فراتر می‌روند. با این همه نمی‌توان اینها را محکوم کرد. حتا می‌بینینم که ملی گرائی و منطقه‌گرایی در خواست‌های مردمی که به هویت خود افتخار می‌کنند مانند اهالی کرس و باسک هم دیده می‌شود. آیا باید دموکراسی فضاهای کوچک را بر حکومت قدرت‌های بزرگ که هفت یا هشت رئیس حکومت همه مسائل را تنظیم می‌کنند ترجیح داد؟ تمام اتفاقات چندساله اخیر به ما نشان داد که چگونه می‌توان موقعیت‌های ناموزون مملکت را تغییر داد. با یکی شدن و با تبادل افکار و اندیشه و تازه و نو کردن افکار سیاسی در رابطه با آزادی.
Date: چهارشنبه, دسامبر 6, 2017 - 19:00

Share this with: ارسال این مطلب به