کوروش عمویی
تقدیم به رضا براهنی
که همین را بارها
و بارها زیباتر می‌نویسد

نازِ وایت می‌کِشی که کِشاله‌ی ران‌ت که
که کِشاله‌ی ران‌ات که مرا می‌کِشی که کِشاله‌ی ران‌ت که
که کفترکانِ کامل که خِشتِ خُشک سوار می‌کنند بر بالکن پنجره‌ای که می‌جهد
تو نازِ وایت را می‌کِشی
که ای آقا، ای کلاه به سر، ای عصا در دست،
کِشاله‌ی رانِ مرا بِکش که قشنگ رگ‌ها و موی
رگ‌های مرا بِکش،
که کِشته‌ی خُشکِ تو را سوار کنم، بِدَمَم، لُؤلُؤءِ هزاردستانِ تو را،
به جنگل بروم که کِشیده‌تر بکِشی خورشید که زد بسوزانی و سرخ کنی،
وزن کنی،
که کِشیدنِ کابوس‌های نَعره‌ای که وزن کردن نمی‌خواهد،
که مفتعلن فاعلن که وزن کردن نمی‌خواهد،
که اِستغفرالله ذنوبی وزن کردن نمی‌خواهد،
که
که
که

سر که بالا می‌گیرم خراب می‌شوم،
سر که پایین،
قُمارستانِ تَن را بِتِکانم که جُفت یک،
که جُفت دو،
که جُفت چند بیاورم که بتکانی درون‌ات که جُفت بِت شوم
که بِت بفهمانم که سر که بالا می‌گیرم خراب می‌شوم
و این تقصیر نیست و شرم است
این کِشاله‌ی کُشتنیِ کیسه‌بُرهای ناز و
این نازهای وای‌وایِ پای‌پای و
هق‌هقِ های‌هایِ داغ‌داغ و
دررفتن‌های چندباره‌ی بازگَشتَنی
که باز
گش‌تنی گش‌تنی گش‌تنی
گشت‌نی گشت‌نی گشت‌نی

گش
خطِ اول، یک نفس:
چهارِ تیرِ نود و شش
سیِ رمضانِ سی و هشت

تورنتو
کوروش عمویی

Date: Wednesday, July 26, 2017 - 20:00

Share this with: ارسال این مطلب به