این ایده شایع فرهنگی ما که عشق و علاقه به فردی، همه جراحات ما را التیام می‌بخشد در واقع یک تخیل بیش نیست، بنابراین باید آنرا از اذهان خود پاک نمائیم. زمانیکه عامل خوشبختی دریافت چیزی از فرد دیگری باشد، آنچه را که ما فکر می‌کنیم عشق و علاقه است چنین نیست این در واقع نوعی وابستگی به دیگری است
معمولا افراد برای این ازدواج می‌کنند که هم از تنهایی بیرون آیند و هم احساس شادی و خوشحالی و خوشبختی نمایند. انسان‌ها بشدت به خوشبخت بودن نیاز دارند و آنچه را که ممکن است و از دستشان برمی‌آید انجام می‌دهند تا هرچند بیشتر در زندگی به خوشبختی برسند . هرکدام از زن و مردها برای این با شخص خاصی ازدواج می‌کنند که در زندگی با همسر خود احساس بهتری پیدا کنند و اعتقاد دارند که اگر با هم باشند حتی بیشتر از پیش به خوشبختی می‌رسند. آنها فکر می‌کنند که با یکدیگر خیلی خوبند و خیلی خوب جور در می‌آیند.
این ایده البته بیشتر در مورد زن و مردهای جوان صدق می‌کند، زمانیکه آنها جوان هستند و به بلوغ کامل نرسیده‌اند. در واقع آنها هر دو از خود پرسش می‌کنند که چرا در زندگی فردی تمایلی به خوشبختی بصورت منفرد نداشته‌اند. بعد از ازدواج آنها خوب می‌‌دانند که زندگی‌شان بهتر، آسانتر شده و از تنهایی بیرون آمده‌اند زیرا آنها با همسر خود هستند و دیگر مجرد نیستند و از تنهایی بیرون آمده‌اند بجز مواردی که یکی از طرفین تصور نماید که طرف دیگر خودخواه می‌باشد و همه چیز را فقط به خاطر خود می‌خواهد. آنها فراموش می‌کنند که با هم بسیار صمیمی و علاقمند باید باشند، قدردانی و سپاسگزاری از همسر خود نمایند، روابط خیلی مطلوب، وقت و توجه و فهمیدن یکدیگر و امثال آن را داشته باشند و مهمتر از اینها به همسر خود توجه نمایند و مواظب او باشند.
موضوع دیگر اینکه هرکدام از طرفین احساس می‌کنند که طرف دیگر بیش از آنچه لازم است به همسر خود ارائه می‌دهند در حالیکه او آنها را نمی‌خواهد و علاقه‌ای به آنها ندارد. مثلا پند و اندرز زیاد دادن، انتقاد فراوان نمودن، کنترل کردن، قضاوت بی‌جا نمودن، مخالفت و خشونت، یأس و ناامیدی و یا تا حدودی فاصله گرفتن از همدیگر. اینها همه زمانی روشن‌تر می‌شود کهدو شخص با هم ازدواج نمایند. در اینجاست که برای طرفین کاملا واضح و روشن می‌شود کهخوشبختی آنها در گرو خوشبخت بودن هر دوی آنهاست. تازمانیکه ما شریک زندگی و همسر خود را مسئول کامل کردن زندگی زناشویی خود بدانیم. مطمئنا سرزنش کردن او، خشم و غضب نسبت به او و احساس ترحم نسبت به خود انتهایی ندارد. تفاوت بسیار زیادی بین لذت بردن از خوشبختی و شادی که همسر ما در زندگی ما آورده و از طرفی این ایده که این وظیفه او بوده که ما را خوشبخت نماید وجود دارد.
متاسفانه بسیاری از افراد در ابتدای ازدواج با این ایده و اعتقاد پا به مرحله ازدواج می‌گذارند و فکر می‌کنند بصورت جادویی و معجزه‌آسا ازدواج نمودن آنها را از تنهایی، ناخشنودی، کم ارزشی، مورد علاقه نبودن، عدم امنیت فکری و افسردگی نجات خواهد داد.
این ایده شایع فرهنگی ما که عشق و علاقه به فردی، همه جراحات ما را التیام می‌بخشد در واقع یک تخیل بیش نیست، بنابراین باید آنرا از اذهان خود پاک نمائیم. زمانیکه عامل خوشبختی دریافت چیزی از فرد دیگری باشد، آنچه را که ما فکر می‌کنیم عشق و علاقه است چنین نیست این در واقع نوعی وابستگی به دیگری است. این شبیه بعضی از ترانه‌های ما در موسیقی است. مثلا: اگر تنها بمانم می‌میرم، بدون تو من هیچ هستم، تو تمام دنیای من هستی، تو همه چیز من هستی، تو التیام‌بخش دردهای من هستی، بدون تو هرگز زنده نخواهم ماند، بدون تو نمی‌توانم زندگی نمایم. شما خود ده‌ها شعرهای مختلف دیگر را می‌توانید بیاد آورید. این اشعار و ترانه‌ها ممکن است بازگو کننده یک حالت رومانتیک و شعاری بیش نباشند اما در عمل مطمئنا نتیجه‌اش وابستگی افراطی است که عامل کنترل، خشم و ناخشنودی می‌باشند.
اگر فردی بتواند خود برای خود نوعی شادی و خوشبختی و یا لذت درونی بسازد با شخص دیگر و شریک زندگی خود خوشبخت‌تر خواهد بود. زمانیکه شخص بتواند مسئولیت ترمیم و بهبودی اینکه او مورد علاقه دیگران نبوده است را بپذیرد، و قبول نماید که عشق و علاقه والدین را نسبت به خود درونی سازد یعنی آنرا در خود جستجو کند، بهبودی واقعی و خوشبختی و شادی او شروع می‌شود.
با یک قیاس متضاد و پیشنهاد متقابل اگرچه ما ممکن نیست که بصورت واقعی و بدون عشق یک فرد دیگر خوشبخت نباشیم، اما عشق تنهای فرد دیگر نسبت به ما برای تکمیل کردن ما کافی نیست. عشق شخص دیگر می‌تواند شعله عشق درونی ما را که در دل‌هایمان عمیقا مدفون شده ‌است را روشن نماید و ما در آن حال می‌توانیم آن عشق را تشخیص دهیم، روشن نگه داریم و آنرا هرچه بیشتر پرورش دهیم در حدی که شعله این عشق ما طوری شعله‌ور شود که در نهایت مساله شرم و خجالت، عدم امنیت، خشونت و عصبانیت و نیز دردی را که منبع و مرکز ناخشنودی ما بوده ‌است بسوزاند وخشک نماید. زمانیکه دو فرد بدین شیوه با هم درارتباط شوند، آنوقت آنها می‌تواند عمق لذت و خشنودی را ورای آنچه هرکدام از طرفین می‌توانند تصور نمایند تجربه کنند.
هرچند تکیه کردن به شریک زندگی و استفاده از صفت‌های نمونه او چیز بدی نیست، اما این طوری باید باشد که وابستگی ایجاد ننماید و فرد را از فعالیت برای بهبودی بیشتر باز ندارد. افرادی را دیده‌ایم که بدلیل یاد نگرفتن رانندگی، رفتن به بانک و محاسبه هزینه‌ها، و سر در نیاوردن از آنچه که در خانه می‌گذرد خود را کاملا در کنترل همسر می‌گذارند و اگر روزی تنها شوند از عهده عمل هیچ کاری بر نمی‌آیند. آنوقت متوجه می‌شوند که دیگر خیلی دیر است. در واقع زن و شوهرها باید مکمل یکدیگر باشند. حواسشان به همدیگر باشد اما همه چیز و همه کارها را به همسر خود واگذار ننمایند. استقلال عاطفی، مالی، اجتماعی و روی پای خود ایستادن تولید شادی، به خود باور داشتن و تکمیل شخصیت می‌انجامد.
Date: چهارشنبه, اوت 16, 2017 - 20:00

Share this with: ارسال این مطلب به