صحنه اول:
چت اینستاگرامی
دختر: سلام خوب هستید؟ دیشب عکسِ شما رو هنگام بازی تو تئاتر دیدم خواستم بگم شبیه بِرَد پیت شدید.
- من که هیچ شباهتی نمیبینم.
دختر: منظورم همون جاذبه و کاریزماتیک بودنتونه.
- مطمئنید تئاتر ما بوده و اصلا من بودم.کاریزماتیک!!! کی بره این همه راه رو.
دختر: حالا اگه باشید مگه بده؟
- نه خیلی هم خوبه ولی تعجب کردم. جذابترین هنرپیشهای رو که باهاش مقایسه شدم جیمز گاندولفینی تو نقش تونی سوپرانو بود.
دختر: فردا نمایشتون تموم میشه؟
- بله منتظر تشویق پرشور همراه با دسته گل شماهستم.
دختر: حیف که نمیتونم بیام.
- چرا آخه؟ حالا چون شمایین، دسته گلم نیار خسیس.
دختر: پس فردا دوست صمیمیم عمل داره. خیلی استرس دارم. از شانسمم همون روز دفاع پایان ناممه.
- چه دوشنبه پرماجرایی دارین پس.
دختر: اوهوم
- حالا برای رفع استرس بیایید.
دختر: میترسم داستانش ذهنمو درگیر کنه تمام شب بخوام تو رختخواب بهش شاخ و برگ بدم، صبح دوشنبه خواب بمونم.
- واسه این داستان تخمی تخیلی؟ بابا بذار بهت بگم موضوعش چیه. شوهره داره دروغ میگه عینِ سگ. زنه از اول تا آخر رو اعصابشه بعد میگه چرا شووووهرم منو دوست نداره. خاطرت جمع! یاد سریالهای ظهرماه رمضون صدا و سیما میفتی. تنها نقطه قوتش بازی منه. البته تئاتر مثل هوای تازه است چه برای بازیگر چه برای تماشاگر.
دختر: من خیلی تئاتر رو دوست دارم مخصوصا وقتی مژگان همبازیتون رو میبینم اصلا حالم خوب میشه. یه جورایی کِراشمه ولی خودش نمیدونه.
- آره بازیش عالیه برای کِراش بودنم بهتون حق میدم اصل جنسه. پسر و دختر روش کِراش دارن.
دختر: مهمتر از اون حس خوبیه که به اطرافیانش میده پر از انرژیه. راستی خواب برای بازیگر ضروریهها. شما بازیگرها همیشه اینقدر دیر میخوابین؟
- ممنون برای توصیهتون. الان هنوز دیر نیست. البته به کارگردان نگید.حالا اگه اصرار میکنید برم بخوابم.
دختر: ناراحت شدید؟
- نه ولی اگه قول بدید فردا بیاین منم زودی میخوابم که غوغا کنم.
دختر: به خدااا یه چشَم اشکه یه چشَم خون واسه بدبختیهام. دوستمم همش میگه من که میمیرم، عمل نمیخوام. نمیدونم این وسط پایاننامه رو چطور ارائه بدم!
- به زیبایی و با استعانت ازدرگاه الهی ارائه بدید. دوستتون هم احتیاج به کسی داره که دستاشو بگیره بهش بگه چقدر وجودش برای اون باارزشه و آخرشم بگه که تو زنده میمونی میمون. باید زنده بمونی مگه به حرف توست. ضمنا شب بخیر.
دختر: من میترسم از این جمله همونجور که از خداحافظ میترسم
- چرا؟
دختر: خب آدم وقتی داره از تعاملش با یکی لذت میبره دوست نداره اینا رو بشنوه دیگه.
- یک جوری گفتی تعامل رفتم تو حوزه روابط بینالملل. راستی چی میخونی دوستِ اهل تعامل من؟
دختر: فیزیولوژی ورزشی، البته مشاور تغذیه هم هستم.
- آخ دمت گرم بگو چی بخوریم یه شش هفت کیلویی لاغر شیم واسه اجرای بعدی تو ونکوور.
دختر: همین الان هم به فکر خوردنی؟ آدم با نخوردن لاغر میشه.
- نمیدونم چرا مشاورهای تغذیه به طرز ناراحتکنندهای رک هستند. راستی یادم اومد خواب برای بازیگر لازمه شب بخیر.
دختر: راستی منم کلاسهای بازیگری رفتم، برای یکی از کلاسهام باید یه مونولوگ اجرا میکردم. شخصیتی رو که باهاش حرف میزدم اسمش برد بود.
- کلا بردها و مشابههاشون به یادماندنی هستند. حالا به درد دنیا و آخرتتون خورد یا نه؟
دختر: البته بیشتر دوست داشتم به بچهها مخصوصا بچههای دارای مشکلات رفتاری یا جسمی کمک کنم. یک تنوعی هم بود ضمنا به تئاتردرمانی هم ایمان آوردم.
- چقدرخوب.
دختر: الان دوباره میگی شب بخیر من که میدونم.
- نه دیگه گفتی نگو منم حرف گوشکن و مطیع.
دختر: جدی دلم نمیخواد بخاطر بازیگوشیِ من از خوابتون بزنید.
- ممنون پس برای بار سوم شب به خیر. فردا هم میبینمتون.
دختر: عههه قرص شب بخیر خوردی؟
- نه ولی اگه ادامه پیداکنه حکم شیاف رو پیدامیکنه.
دختر: نگید اینجوری، ولی بدونید که واقعا خیلی دوست داشتم بیام. کما اینکه هرچی تئاتر تا الان بوده رفتم.
- مهم نیت شماست اجرتون با آقا پیتر بروک و استانیسلاوسکی.
دختر: ولی اگه میومدم یهو کراشم از مژگان میرفت رو یکی دیگه.
- حتما بیتا
دختر: نه فکر میکردم باهوشترین.
- خب کراش شما باید خانم باشه بعید میدونم من اون فرد سعادتمند باشم.
دختر: خب شاید باید از خودتون بپرسید که این دختر الان چرا باید اینو به من بگه.
- ازخودم پرسیدم جواب یک چیزی در حد سرِکار گذاشتن اینجانب بود.
دختر: نه حتما که کراش نباید جنبهی سکچوال داشته باشه.
- من یک خاصیتی دارم که هر بانویی منو به چشم برادر میبینه. فکر میکنم جمع کثیری از فرشتگان مقرب درگاه الهی منو نفرین کرده باشند.
دختر: اتفاقا من مژگان رو کراش معنوی میدونم.
- خب ظاهرا این داستان ما هم مثل فیلمهای دیوید فینچر پایانش غیرمنتظره شد. راستی میدونید که من ۴۰ سالمه.
دختر: من ۲۵سالمه ولی این مانع کراش داشتن نمیشه.
- یعنی الان باید به داستان لولیتا فکر کنم؟
دختر: حالا مثلا من ۳۵سالم بود چه فرقی داشت؟ بازم همین بودم. فقط پایاننامه نداشتم. راستی به هرکی میرسید همون اول سن و سالتون رو میگید؟
- نه به کسی که منو ندیده و میگه کراشم هست میگم. سعی میکنم دختر مردم خیلی سورپرایز نشه.
دختر: خیلی هم دلشون بخواد.
- حالا شما فردا بیا شاید با همون مژگان تنهایی ادامه دادی. بعد هم گفتی تو مثل داداشمی از همین الان بگم این کلمه رو بگی با ماشین زیرت میکنم.
دختر: میشه بپرسم رابطههاتون چه طوریه؟
- خوبه سلام میرسونه.
دختر: نه یعنی مثلا چقدرطول کشیده، چه چیزی رو تو رابطه دوست داری و چی رو دوست نداری؟
- معمولا یه دو سالی با یکی میمونم. دوست ندارم بخاطر رابطه ارتباطم با بقیه آدما کم بشه، همین آزادی رو برای پارتنرم هم قائلم اینجوری نشه که بگه اگه این رابطه نبود من میتونستم فلان جا برم، میتونستم فلان کار رو بکنم. دلم نمیخواد خندههای از ته دل یا مکالمههای بااحساس درآخر روز یکنواخت بشه. کسی هم که بخواد رو اعصاب باشه و هی یادگذشتهها بیفته، پریروز یادته دخترخالهات چی به من گفت و از این چیزها کنسله.
دختر: فکر کنم دوست دارید مثل یک پرنده آزاد و رها باشید.
- فعلا مورتگیج لیز ماشین اجاره فروشگاهم و یک لشکر بیل) بیل منظورقبضها و صورتحسابهاست) و دسته بیل ترتیب پرنده آزادتون رو دادن. چرا حالا میخواستین بدونین اینارو؟
دختر: کراشم رو خواستم بیشتر بشناسم.
- آها راستی تا یادم نرفته من با ظاهری شبیه وینستون چرچیل دوست دارم در حد الویس پریستلی ستایش بشم.
دختر: چه جور آدمی براتون جذابه؟
- فعلا به خاطر عدم رابطه در یکی دو سال اخیر کلا جنس مونث برام جذابه و از ناشکری شدیدا پرهیز میکنم.شما چطور؟
دختر: به آدمها من مثل یک مجموعه به هم پیوسته نگاه میکنم، نبود یک ویژگی رو میتونه بقیه چیزها جبران کنه. مثلا برای ظاهر من نمیتونم موردِ خاصی رو بگم ترکیب ظاهر و رفتار میتونه دید خوب یا بدی بهم بده. حتی شده هر ازچندگاهی یه روی دیگه از شخصیتشو باید رو کنه که انگار داری با آدم جدیدی آشنا میشی.
- چقدر فلسفی! فقط نمیدونم شما خانمها چطوری پای تلفن و تو چت تلفیقی از نیچه وکنفوسیوس هستید ولی تا آدمو از نزدیک میبینین به قد، ظاهر فیزیکی، رنگِ چشم، طرزلباس پوشیدن و تُنِ صدای شخص اهمیت میدید.
دختر: همه اینطوری نیستن یا بگم من خیلی امتیازی برای اینا قائل نیستم. بعد هم شما به خاطر کارِتون طبیعتا باید صدای مردونه خوشآهنگی داشته باشید.
- اونکه درست، ولی تعداد افراد کاربلد هنرشناس که شنیدن را فرا گرفته باشن متاسفانه به اندازه پنگوئنهایی است که پرواز میکنند. همین هفته پیش زنگ زدم به موبایل مژگان، خواهرش گوشی رو برداشت بعد بهش گفته بود (ادای اونو درمیاره) فکر کنم مادر همبازیت تماس گرفته. زهرمار.
دختر: هاهاها خریدار دیدن شما در اون وضعیت هستم.
- خب ظاهرا حالتون بهترشد اگه فکر میکنی بیدار بودن من میتونه بهت آرامش بده با کمخوابی مشکلی ندارم.
دختر: اگه خودتون دوست دارید که خودتونو بخاطر یه دختری که نمیشناسیدش اذیت کنید من حرفی ندارم. اینقدر تو زندگیم از هرکی دوست داشتم دور بودم عادت کردم به اینکه با تصورم برم تو بغل یکی. انگاری مثلا شما دستام رو گرفته باشید که نلرزه موندنتون یه همچین شکلی داره.
- چه قدرغمانگیز.
دختر: رمز موفقيتتون چيه.
- ۸۹۲۳۵۱۷
دختر: منظورم اینه که یه روز کامل سر کار هستید تئاتر اجرا میکنید، یک عالمه تو داون تاون رانندگی میکنین، الان ۱۲ شب رد کرده، هنوز جون تایپکردن دارید.
- همنشینی با زیبارویان و سیمینتنان تا پاسی ازشب.
دختر: مرسی من رو خوشگل میبینید.
- تو هم سعی کن منو جذاب ببینی.
دختر: دارم سعی میکنم. ازمن اینقدر تعریف میکنین لوس میشم دیگه خود دانی.
- خب لوس نشو.
دختر: میشم دست خودم نیست.
- سعی کن دست خودت باشه.
دختر: آخ که اگه اینجوری به هم ریخته نبودم فردا شیتان پینتان میکردم میومدم ردیف اول مینشستم.
- ردیف اولمون پره.
دختر: خب ردیف دوم.
- اونم مال دوستهای کارگردان و نویسندهاس.
دختر: میرفتم ردیف سوم.
- همین مژگان و بیتا دوستاشون رو دعوت کردن همون ردیف سوم با دسته گل بیان که به کارگردان نشون بدن چقدرمحبوبن.
دختر: اصلا میرم صندلی شاگرد میشینم.
- از ردیف چهارم دیگه جا هست. راستی بعدشم بیا یک گپ دوستانه بزنیم. نترس نمیپرم بغلت کنم. گرچه اونجا همه هم رو بغل میکنن اینجا تورنتو هست قم که نیست.
دختر: بابا جون خودت رو نزن به اون راه این بغل با بغل دوستانه فرق داره
- پس میریم کوچه پشتی
دختر: آخه سرده.
- با دیدن یک سلبریتی موفق سرما رو احساس نمیکنید.
دختر: چرا هوایِ تورنتو یهو اینقدر سرد میشه؟؟
- میخواد ما ایرانیهای مقیم تورنتو یک چیزی داشته باشیم برای غُر زدن وقتی فک فامیلا از ایران تماس میگیرن.
دختر: خب اجارهخونه که هر سال بالا میره، تَکس که مثل چی میگیرن، بالارفتن قیمت خونهها، درنتیجه مورتگیجها مشکل بعدی هست، تورم قیمتِ موادغذایی حُسنِ خِتام ماجرا هم وقتهای پزشکی شش ماهه برای جراحی هست فکر کنم اینا کافیه ها.
- خب اگه اینارو بگیم میگن گُه خوردی رفتی، برگرد ایران آخوندا دَرِت بذارن.
دختر: شما کلا طنز رو خیلی دوست دارین.
- طنز قسمت جداییناپذیر منه.
دختر: پس دیدنتون واجب شد.
- بعد هم که دیدمت جوری بغلت میکنم که هیچکی اینکارو نکرده باشه.
دختر: فردی کویین یه آهنگ داره به اسم love me like there’s no tomorrow عاشقم باش که انگار فردایی نیست.
- فقط با این مخی که زده شده نمیدونم چیکار کنم. من برای هرکاری خوب باشم برای مخ زدن مناسب نیستم.
دختر: پس این آقایی که ضربان قلب منو بالا برده کی هست.
- هرکی هست ایشالله کارگردان قدرشو بدونه.
دختر: آدمای دور و برتون خیلی خوشبختن.
- بعضی وقتها....
دختر: فکر کنم دیگه باید بخوابین شب به خیر.
- شب بخیر
وقتی ارتباط قطع شد مرد با خود زمزمه کرد
رفتی تا بدانم، شروعِ شب هیچ ربطی به تاریکی ندارد.
صحنه دوم:
So, love me like there's no tomorrow Hold me in your arms, tell me you mean it پس عاشقم باش انگار فردایی نیست مرا در آغوش بگیر، بگو که واقعا میخواهی این آخرین خداحافظیمان باشد.
آخر مژگان گفت یا خودش میاد یا نامهاش میاد ساییدی ما رو از بس اینو خوندی. بچهها فکر کنم پیرمرد گروه منتظرِ زید ِفابریکشه. خلاصه جونِ ما این سانس آخر رو آبروداری کن. قول میدم که سرReverence جوری تشویقت کنیم که مستقیم بعد از اجرا بری یکی از همین هتلهای داونتاون.(خنده همه گروه)
آخرین اجرا مال منه، صورتش تو ذهنم اومد یک دفعه احساس کردم نمیتونم تکون بخورم. صورتم گُرگرفته، مسخره است من ۴۰ سالمه، خیرِ سرم ۱۵ سالم که نیست، بیتا گفت یک تمرین کوچولو قبلش بکنیم بعد از پنج ثانیه منو بغل کرد و گفت رفیق آروم باش تو بهترینِ مایی برای همین هم آخرین اجرا رو به تو دادن سعی کن خودت باشی. بغض کردم دوست خوب بهترین دارایی هرکس تو دنیاست. ناگهان صدای مژگان اومد نوبت شماست وارد سالن شدم سکوت کامل تماشاچیان را میشنیدم. در تاریکی روی چهارپایهام که الان برایم حکم چهارپایه اعدام رو داشت نشستم. فکر نکنم بیاد خب فردا سرش خیلی شلوغه.
ناگهان آن نگاهِ نشسته در تاریکی رو ردیف چهارم دیدم، مانند عروسکگردانی که من عروسکش هستم مرا به سخن گفتن و حرکت واداشت، ناگهان چشم باز کردم بیتا رفته بود بلند شدم، بیرون همه گفتند عالی بود انتظار این اجرا رو نداشتیم. مژگان گفت به این خانم زودتر نیاز داشتیم. بیرون که برای دیدن تماشاچیا رفتم توانِ نگاه کردن نداشتم شاید رویایی بود زودگذر. پرسشهایِ مردم شروع شد موشکافانه و تحسینبرانگیز همیشه اعتقادم این بود که تماشاچیهای تئاتر یک لِوِل از همه تماشاگرا مثل فیلم و فوتبال بالاترند. دیگه آماده شدیم بریم برای ضیافتِ اتمام اجراهامون.
احساس کردم ناگهان زمان ایستاد برگها، پروانه ها، ماشینها، آدمها. حتی کلمات و نتهایِ موسیقی در فضا معلق و ثابتند و من ناگهان به عقب کشیده میشوم همه چی برایم در یک فریم جا میگیرد. مقابلم زیباترین زن جهان ایستاده است کنارِ همون ماشین قرمز رنگی که تو عکسهاش بهش تکیه داده بود با چشمانی شرمگین و انگشتری الماس در دستِ چپ و مردی بلند قامت با نگاهی نگران ولی با تحکم درکنارش که چنان دستهایش را گرفته بود که انگار برایِ همیشه مالِ اوست. یک قابِ شیک برای همه فصول و طعم شورِ اشک برای منی که مسحورِ زنی شده بودم که نگارشش برای من مثل نوازش سحرگاهی غنچهها توسط قطرات آب است. دست نویسنده را روی شانهام حس کردم، انگار دانندهی راز است ولی با مُهری برلب، آمده برای نجات. گفت اینم به خوبی تموم شد، برویم به فکر برنامه های آینده باشیم. واقعا حقیقت است که قویترین دارویی که برای یک انسان وجود دارد، انسانی دیگر است و تنهایی به هنگام شادی ارزشی کمتر از غمگساری درجمع دارد. نویسنده راست میگفت نمایش با موفقیت تموم شد، ولی نقش اول زن بود.
آهنگ کویین رو زمزمه میکنم:
مرا در آغوش بگیر،
بگو که واقعا میخواهی
این آخرین خداحافظیمان باشد.
Reverence: احترام به تماشاگران تئاتر در آخر اجرا و تشکر از زحمات دستاندرکاران پشت پرده.
چت اینستاگرامی
دختر: سلام خوب هستید؟ دیشب عکسِ شما رو هنگام بازی تو تئاتر دیدم خواستم بگم شبیه بِرَد پیت شدید.
- من که هیچ شباهتی نمیبینم.
دختر: منظورم همون جاذبه و کاریزماتیک بودنتونه.
- مطمئنید تئاتر ما بوده و اصلا من بودم.کاریزماتیک!!! کی بره این همه راه رو.
دختر: حالا اگه باشید مگه بده؟
- نه خیلی هم خوبه ولی تعجب کردم. جذابترین هنرپیشهای رو که باهاش مقایسه شدم جیمز گاندولفینی تو نقش تونی سوپرانو بود.
دختر: فردا نمایشتون تموم میشه؟
- بله منتظر تشویق پرشور همراه با دسته گل شماهستم.
دختر: حیف که نمیتونم بیام.
- چرا آخه؟ حالا چون شمایین، دسته گلم نیار خسیس.
دختر: پس فردا دوست صمیمیم عمل داره. خیلی استرس دارم. از شانسمم همون روز دفاع پایان ناممه.
- چه دوشنبه پرماجرایی دارین پس.
دختر: اوهوم
- حالا برای رفع استرس بیایید.
دختر: میترسم داستانش ذهنمو درگیر کنه تمام شب بخوام تو رختخواب بهش شاخ و برگ بدم، صبح دوشنبه خواب بمونم.
- واسه این داستان تخمی تخیلی؟ بابا بذار بهت بگم موضوعش چیه. شوهره داره دروغ میگه عینِ سگ. زنه از اول تا آخر رو اعصابشه بعد میگه چرا شووووهرم منو دوست نداره. خاطرت جمع! یاد سریالهای ظهرماه رمضون صدا و سیما میفتی. تنها نقطه قوتش بازی منه. البته تئاتر مثل هوای تازه است چه برای بازیگر چه برای تماشاگر.
دختر: من خیلی تئاتر رو دوست دارم مخصوصا وقتی مژگان همبازیتون رو میبینم اصلا حالم خوب میشه. یه جورایی کِراشمه ولی خودش نمیدونه.
- آره بازیش عالیه برای کِراش بودنم بهتون حق میدم اصل جنسه. پسر و دختر روش کِراش دارن.
دختر: مهمتر از اون حس خوبیه که به اطرافیانش میده پر از انرژیه. راستی خواب برای بازیگر ضروریهها. شما بازیگرها همیشه اینقدر دیر میخوابین؟
- ممنون برای توصیهتون. الان هنوز دیر نیست. البته به کارگردان نگید.حالا اگه اصرار میکنید برم بخوابم.
دختر: ناراحت شدید؟
- نه ولی اگه قول بدید فردا بیاین منم زودی میخوابم که غوغا کنم.
دختر: به خدااا یه چشَم اشکه یه چشَم خون واسه بدبختیهام. دوستمم همش میگه من که میمیرم، عمل نمیخوام. نمیدونم این وسط پایاننامه رو چطور ارائه بدم!
- به زیبایی و با استعانت ازدرگاه الهی ارائه بدید. دوستتون هم احتیاج به کسی داره که دستاشو بگیره بهش بگه چقدر وجودش برای اون باارزشه و آخرشم بگه که تو زنده میمونی میمون. باید زنده بمونی مگه به حرف توست. ضمنا شب بخیر.
دختر: من میترسم از این جمله همونجور که از خداحافظ میترسم
- چرا؟
دختر: خب آدم وقتی داره از تعاملش با یکی لذت میبره دوست نداره اینا رو بشنوه دیگه.
- یک جوری گفتی تعامل رفتم تو حوزه روابط بینالملل. راستی چی میخونی دوستِ اهل تعامل من؟
دختر: فیزیولوژی ورزشی، البته مشاور تغذیه هم هستم.
- آخ دمت گرم بگو چی بخوریم یه شش هفت کیلویی لاغر شیم واسه اجرای بعدی تو ونکوور.
دختر: همین الان هم به فکر خوردنی؟ آدم با نخوردن لاغر میشه.
- نمیدونم چرا مشاورهای تغذیه به طرز ناراحتکنندهای رک هستند. راستی یادم اومد خواب برای بازیگر لازمه شب بخیر.
دختر: راستی منم کلاسهای بازیگری رفتم، برای یکی از کلاسهام باید یه مونولوگ اجرا میکردم. شخصیتی رو که باهاش حرف میزدم اسمش برد بود.
- کلا بردها و مشابههاشون به یادماندنی هستند. حالا به درد دنیا و آخرتتون خورد یا نه؟
دختر: البته بیشتر دوست داشتم به بچهها مخصوصا بچههای دارای مشکلات رفتاری یا جسمی کمک کنم. یک تنوعی هم بود ضمنا به تئاتردرمانی هم ایمان آوردم.
- چقدرخوب.
دختر: الان دوباره میگی شب بخیر من که میدونم.
- نه دیگه گفتی نگو منم حرف گوشکن و مطیع.
دختر: جدی دلم نمیخواد بخاطر بازیگوشیِ من از خوابتون بزنید.
- ممنون پس برای بار سوم شب به خیر. فردا هم میبینمتون.
دختر: عههه قرص شب بخیر خوردی؟
- نه ولی اگه ادامه پیداکنه حکم شیاف رو پیدامیکنه.
دختر: نگید اینجوری، ولی بدونید که واقعا خیلی دوست داشتم بیام. کما اینکه هرچی تئاتر تا الان بوده رفتم.
- مهم نیت شماست اجرتون با آقا پیتر بروک و استانیسلاوسکی.
دختر: ولی اگه میومدم یهو کراشم از مژگان میرفت رو یکی دیگه.
- حتما بیتا
دختر: نه فکر میکردم باهوشترین.
- خب کراش شما باید خانم باشه بعید میدونم من اون فرد سعادتمند باشم.
دختر: خب شاید باید از خودتون بپرسید که این دختر الان چرا باید اینو به من بگه.
- ازخودم پرسیدم جواب یک چیزی در حد سرِکار گذاشتن اینجانب بود.
دختر: نه حتما که کراش نباید جنبهی سکچوال داشته باشه.
- من یک خاصیتی دارم که هر بانویی منو به چشم برادر میبینه. فکر میکنم جمع کثیری از فرشتگان مقرب درگاه الهی منو نفرین کرده باشند.
دختر: اتفاقا من مژگان رو کراش معنوی میدونم.
- خب ظاهرا این داستان ما هم مثل فیلمهای دیوید فینچر پایانش غیرمنتظره شد. راستی میدونید که من ۴۰ سالمه.
دختر: من ۲۵سالمه ولی این مانع کراش داشتن نمیشه.
- یعنی الان باید به داستان لولیتا فکر کنم؟
دختر: حالا مثلا من ۳۵سالم بود چه فرقی داشت؟ بازم همین بودم. فقط پایاننامه نداشتم. راستی به هرکی میرسید همون اول سن و سالتون رو میگید؟
- نه به کسی که منو ندیده و میگه کراشم هست میگم. سعی میکنم دختر مردم خیلی سورپرایز نشه.
دختر: خیلی هم دلشون بخواد.
- حالا شما فردا بیا شاید با همون مژگان تنهایی ادامه دادی. بعد هم گفتی تو مثل داداشمی از همین الان بگم این کلمه رو بگی با ماشین زیرت میکنم.
دختر: میشه بپرسم رابطههاتون چه طوریه؟
- خوبه سلام میرسونه.
دختر: نه یعنی مثلا چقدرطول کشیده، چه چیزی رو تو رابطه دوست داری و چی رو دوست نداری؟
- معمولا یه دو سالی با یکی میمونم. دوست ندارم بخاطر رابطه ارتباطم با بقیه آدما کم بشه، همین آزادی رو برای پارتنرم هم قائلم اینجوری نشه که بگه اگه این رابطه نبود من میتونستم فلان جا برم، میتونستم فلان کار رو بکنم. دلم نمیخواد خندههای از ته دل یا مکالمههای بااحساس درآخر روز یکنواخت بشه. کسی هم که بخواد رو اعصاب باشه و هی یادگذشتهها بیفته، پریروز یادته دخترخالهات چی به من گفت و از این چیزها کنسله.
دختر: فکر کنم دوست دارید مثل یک پرنده آزاد و رها باشید.
- فعلا مورتگیج لیز ماشین اجاره فروشگاهم و یک لشکر بیل) بیل منظورقبضها و صورتحسابهاست) و دسته بیل ترتیب پرنده آزادتون رو دادن. چرا حالا میخواستین بدونین اینارو؟
دختر: کراشم رو خواستم بیشتر بشناسم.
- آها راستی تا یادم نرفته من با ظاهری شبیه وینستون چرچیل دوست دارم در حد الویس پریستلی ستایش بشم.
دختر: چه جور آدمی براتون جذابه؟
- فعلا به خاطر عدم رابطه در یکی دو سال اخیر کلا جنس مونث برام جذابه و از ناشکری شدیدا پرهیز میکنم.شما چطور؟
دختر: به آدمها من مثل یک مجموعه به هم پیوسته نگاه میکنم، نبود یک ویژگی رو میتونه بقیه چیزها جبران کنه. مثلا برای ظاهر من نمیتونم موردِ خاصی رو بگم ترکیب ظاهر و رفتار میتونه دید خوب یا بدی بهم بده. حتی شده هر ازچندگاهی یه روی دیگه از شخصیتشو باید رو کنه که انگار داری با آدم جدیدی آشنا میشی.
- چقدر فلسفی! فقط نمیدونم شما خانمها چطوری پای تلفن و تو چت تلفیقی از نیچه وکنفوسیوس هستید ولی تا آدمو از نزدیک میبینین به قد، ظاهر فیزیکی، رنگِ چشم، طرزلباس پوشیدن و تُنِ صدای شخص اهمیت میدید.
دختر: همه اینطوری نیستن یا بگم من خیلی امتیازی برای اینا قائل نیستم. بعد هم شما به خاطر کارِتون طبیعتا باید صدای مردونه خوشآهنگی داشته باشید.
- اونکه درست، ولی تعداد افراد کاربلد هنرشناس که شنیدن را فرا گرفته باشن متاسفانه به اندازه پنگوئنهایی است که پرواز میکنند. همین هفته پیش زنگ زدم به موبایل مژگان، خواهرش گوشی رو برداشت بعد بهش گفته بود (ادای اونو درمیاره) فکر کنم مادر همبازیت تماس گرفته. زهرمار.
دختر: هاهاها خریدار دیدن شما در اون وضعیت هستم.
- خب ظاهرا حالتون بهترشد اگه فکر میکنی بیدار بودن من میتونه بهت آرامش بده با کمخوابی مشکلی ندارم.
دختر: اگه خودتون دوست دارید که خودتونو بخاطر یه دختری که نمیشناسیدش اذیت کنید من حرفی ندارم. اینقدر تو زندگیم از هرکی دوست داشتم دور بودم عادت کردم به اینکه با تصورم برم تو بغل یکی. انگاری مثلا شما دستام رو گرفته باشید که نلرزه موندنتون یه همچین شکلی داره.
- چه قدرغمانگیز.
دختر: رمز موفقيتتون چيه.
- ۸۹۲۳۵۱۷
دختر: منظورم اینه که یه روز کامل سر کار هستید تئاتر اجرا میکنید، یک عالمه تو داون تاون رانندگی میکنین، الان ۱۲ شب رد کرده، هنوز جون تایپکردن دارید.
- همنشینی با زیبارویان و سیمینتنان تا پاسی ازشب.
دختر: مرسی من رو خوشگل میبینید.
- تو هم سعی کن منو جذاب ببینی.
دختر: دارم سعی میکنم. ازمن اینقدر تعریف میکنین لوس میشم دیگه خود دانی.
- خب لوس نشو.
دختر: میشم دست خودم نیست.
- سعی کن دست خودت باشه.
دختر: آخ که اگه اینجوری به هم ریخته نبودم فردا شیتان پینتان میکردم میومدم ردیف اول مینشستم.
- ردیف اولمون پره.
دختر: خب ردیف دوم.
- اونم مال دوستهای کارگردان و نویسندهاس.
دختر: میرفتم ردیف سوم.
- همین مژگان و بیتا دوستاشون رو دعوت کردن همون ردیف سوم با دسته گل بیان که به کارگردان نشون بدن چقدرمحبوبن.
دختر: اصلا میرم صندلی شاگرد میشینم.
- از ردیف چهارم دیگه جا هست. راستی بعدشم بیا یک گپ دوستانه بزنیم. نترس نمیپرم بغلت کنم. گرچه اونجا همه هم رو بغل میکنن اینجا تورنتو هست قم که نیست.
دختر: بابا جون خودت رو نزن به اون راه این بغل با بغل دوستانه فرق داره
- پس میریم کوچه پشتی
دختر: آخه سرده.
- با دیدن یک سلبریتی موفق سرما رو احساس نمیکنید.
دختر: چرا هوایِ تورنتو یهو اینقدر سرد میشه؟؟
- میخواد ما ایرانیهای مقیم تورنتو یک چیزی داشته باشیم برای غُر زدن وقتی فک فامیلا از ایران تماس میگیرن.
دختر: خب اجارهخونه که هر سال بالا میره، تَکس که مثل چی میگیرن، بالارفتن قیمت خونهها، درنتیجه مورتگیجها مشکل بعدی هست، تورم قیمتِ موادغذایی حُسنِ خِتام ماجرا هم وقتهای پزشکی شش ماهه برای جراحی هست فکر کنم اینا کافیه ها.
- خب اگه اینارو بگیم میگن گُه خوردی رفتی، برگرد ایران آخوندا دَرِت بذارن.
دختر: شما کلا طنز رو خیلی دوست دارین.
- طنز قسمت جداییناپذیر منه.
دختر: پس دیدنتون واجب شد.
- بعد هم که دیدمت جوری بغلت میکنم که هیچکی اینکارو نکرده باشه.
دختر: فردی کویین یه آهنگ داره به اسم love me like there’s no tomorrow عاشقم باش که انگار فردایی نیست.
- فقط با این مخی که زده شده نمیدونم چیکار کنم. من برای هرکاری خوب باشم برای مخ زدن مناسب نیستم.
دختر: پس این آقایی که ضربان قلب منو بالا برده کی هست.
- هرکی هست ایشالله کارگردان قدرشو بدونه.
دختر: آدمای دور و برتون خیلی خوشبختن.
- بعضی وقتها....
دختر: فکر کنم دیگه باید بخوابین شب به خیر.
- شب بخیر
وقتی ارتباط قطع شد مرد با خود زمزمه کرد
رفتی تا بدانم، شروعِ شب هیچ ربطی به تاریکی ندارد.
صحنه دوم:
So, love me like there's no tomorrow Hold me in your arms, tell me you mean it پس عاشقم باش انگار فردایی نیست مرا در آغوش بگیر، بگو که واقعا میخواهی این آخرین خداحافظیمان باشد.
آخر مژگان گفت یا خودش میاد یا نامهاش میاد ساییدی ما رو از بس اینو خوندی. بچهها فکر کنم پیرمرد گروه منتظرِ زید ِفابریکشه. خلاصه جونِ ما این سانس آخر رو آبروداری کن. قول میدم که سرReverence جوری تشویقت کنیم که مستقیم بعد از اجرا بری یکی از همین هتلهای داونتاون.(خنده همه گروه)
آخرین اجرا مال منه، صورتش تو ذهنم اومد یک دفعه احساس کردم نمیتونم تکون بخورم. صورتم گُرگرفته، مسخره است من ۴۰ سالمه، خیرِ سرم ۱۵ سالم که نیست، بیتا گفت یک تمرین کوچولو قبلش بکنیم بعد از پنج ثانیه منو بغل کرد و گفت رفیق آروم باش تو بهترینِ مایی برای همین هم آخرین اجرا رو به تو دادن سعی کن خودت باشی. بغض کردم دوست خوب بهترین دارایی هرکس تو دنیاست. ناگهان صدای مژگان اومد نوبت شماست وارد سالن شدم سکوت کامل تماشاچیان را میشنیدم. در تاریکی روی چهارپایهام که الان برایم حکم چهارپایه اعدام رو داشت نشستم. فکر نکنم بیاد خب فردا سرش خیلی شلوغه.
ناگهان آن نگاهِ نشسته در تاریکی رو ردیف چهارم دیدم، مانند عروسکگردانی که من عروسکش هستم مرا به سخن گفتن و حرکت واداشت، ناگهان چشم باز کردم بیتا رفته بود بلند شدم، بیرون همه گفتند عالی بود انتظار این اجرا رو نداشتیم. مژگان گفت به این خانم زودتر نیاز داشتیم. بیرون که برای دیدن تماشاچیا رفتم توانِ نگاه کردن نداشتم شاید رویایی بود زودگذر. پرسشهایِ مردم شروع شد موشکافانه و تحسینبرانگیز همیشه اعتقادم این بود که تماشاچیهای تئاتر یک لِوِل از همه تماشاگرا مثل فیلم و فوتبال بالاترند. دیگه آماده شدیم بریم برای ضیافتِ اتمام اجراهامون.
احساس کردم ناگهان زمان ایستاد برگها، پروانه ها، ماشینها، آدمها. حتی کلمات و نتهایِ موسیقی در فضا معلق و ثابتند و من ناگهان به عقب کشیده میشوم همه چی برایم در یک فریم جا میگیرد. مقابلم زیباترین زن جهان ایستاده است کنارِ همون ماشین قرمز رنگی که تو عکسهاش بهش تکیه داده بود با چشمانی شرمگین و انگشتری الماس در دستِ چپ و مردی بلند قامت با نگاهی نگران ولی با تحکم درکنارش که چنان دستهایش را گرفته بود که انگار برایِ همیشه مالِ اوست. یک قابِ شیک برای همه فصول و طعم شورِ اشک برای منی که مسحورِ زنی شده بودم که نگارشش برای من مثل نوازش سحرگاهی غنچهها توسط قطرات آب است. دست نویسنده را روی شانهام حس کردم، انگار دانندهی راز است ولی با مُهری برلب، آمده برای نجات. گفت اینم به خوبی تموم شد، برویم به فکر برنامه های آینده باشیم. واقعا حقیقت است که قویترین دارویی که برای یک انسان وجود دارد، انسانی دیگر است و تنهایی به هنگام شادی ارزشی کمتر از غمگساری درجمع دارد. نویسنده راست میگفت نمایش با موفقیت تموم شد، ولی نقش اول زن بود.
آهنگ کویین رو زمزمه میکنم:
مرا در آغوش بگیر،
بگو که واقعا میخواهی
این آخرین خداحافظیمان باشد.
Reverence: احترام به تماشاگران تئاتر در آخر اجرا و تشکر از زحمات دستاندرکاران پشت پرده.
Date: دوشنبه, می 13, 2024 - 20:30
Pedram Nazemzadeh پدرام ناظمزاده فارغالتحصیل رشته عمران و مدیریت است؛ وی در حال حاضر در تورنتو در زمینه ساختمان و کنترل پروژه فعالیت میکند. Pedram_nazemzadeh@yahoo.com |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو