Parviz-Minooei

پرویز مینوئی                                                                                                        

در مسافرت کوتاهی که پیش آمد در ملاقات با دوستانی که کارهای سیاسی را پیگیری می کنند بخشی دوستانه ولی طولانی (پنج ساعت) دست داد و در گفته های ضد و نقیض مطالبی آشکار شد. یکی از دوستان می گفت من آرزو می کنم یک دیوار بلند از جنس بتون و سیمان بین ما ایرانیان و گذشته خودمان کشیده شود تا اختلاف بر سر مسائل گذشته از بین برود و بر سر خوبی رضاشاهو محمد رضا شاه و دکتر مصدق و قوام و زاهدی ... یا بدی آنها درگیر بحث های طولانی نشویم!

یادم آمد در ایران که بودیم یکی از دوستان به طور خیلی جدی می گفت من می توانم ترافیک شلوغ و آزار دهنده شهر تهران را حل کنم و این مشکل را از پیش پای مردم تهران بردارم و بالاخره راه حل خود را توضیح داد گفت صبر می کنم تا یک تعطیلی دو سه روزه پیش بیاید و در هنگام پایان تعطیلی و برگشت اتومبیل ها به تهران همه راه های ورودی را می بندیم و اجازه نمی دهیم هیچ اتومبیلی به شهر تهران برگردد و خواهید دید پس از آن چه خیابان های خلوتی را در تهران مشاهده خواهیم کرد؟!؟...

مادرم تعریف می کرد که دربازی های زمان بچگی خودش یک دفعه می خواهند عروس بازی بکنند و دختری را انتخاب می کنند تا او را عروس کنند. دختر موهای گره خورده ای داشته است و بچه ها هر کاری می کنند موهای عروس خانم را شانه کنند تا صاف و مرتب شود موفق نمی شوند لذا یک قیچی بدست می آورند و هر قسمتی از موها را که نمی توانند شانه کنند... قیچی می کنند... خودتان حدس بزنید عروس خانم در بازی بچه ها به چه شکلی در خواهد آمد...

نزدیک بیست سال پیش آقای ناصر توکلی مدیر رادیوی مربوط به آقای مظفر سماواتی برای من برنامه زنده ای گذاشته بودند و به استودیوی ایشان می رفتم و خط ها هم باز بود و در ضمن گفتگو گاهی صحبت دکتر مصدق و رویداد 28 مرداد پیش می آمد... بلافاصله یک خانمی روی خط می آمد و در حالی که عصبی شده بودند می گفتند اگر در این باره گفتگو را ادامه بدهید من رادیو را می بندم زیرا دعوا می شود!؟!...

حدود 30 سال پیش من به سوئد رفتم. اول خودم وارد شدم بعد همسر و فرزندانم آمدند. در آغاز من وارد منزل دوستان پسرم شدم که مجاهد بودند . من از آنها می پرسیدم فضای سیاسی این شهر چگونه است؟ گفتند خیابانی هست که روزهای تعطیل در آن میز کتاب ترتیب می دهیم. مجاهدها این طرف و کمونیست ها آن طرف. اگر عده ای از طرفداران پادشاهی را پیدا کنیم که هر دو گروه بر سر آنها می ریزیم و کتک کاری می کنیم و اگر تا هنگام پایان میز کتاب آنان را پیدا نکنیم مجاهدها و کمونیست ها بر سر هم می ریزیم و کتک کاری می کنیم.

برگردیم به بحث پنج ساعته من و دوستان... گروه یک براین باور بودند که هر چه امریکا بخواهد همان خواهد شد و ما هیچ کاره هستیم!؟ من می گفتم اگر ابرقدرت ها بخواهند برکناری رژیم اسلامی آسان تر می شود و اگر آنها نخواهند سخت تر می شود ولی بدون خواست آنها هم این مهم انجام شدنی است.

گروه 2 براین باور بودند که ما می توانیم با تماس با دولتمردان غربی آنها را قانع کنیم با ما در راه برکناری رژیم همکاری کنند. کشورهای منطقه از انواع سلاح ها اشباع شده اند و باید آنان را متوجه کنیم چین و روسیه از رژیم  اسلامی بسیار سود می برند و با برکناری رژیم اسلامی ما کشوری را تحویل خواهیم گرفت که نیروی زمینی و هوائی و دریائی آن ناکار آمد شده است و ما باید تا سالها از شما سلاح و وسیله بخریم تا نیروهای خودمان را بازسازی کنیم و همین طور در تاسیسات نفت و گاز احتیاج به غرب داریم و باید گونی گونی پول روی پشت خودمان بگذاریم و برای شما بیاوریم تا بتوانیم کشور خودمان را قدرتمند و آباد کنیم و براین باور بودند که برای تقویت کشور و بهره برداری از نفت و گاز باید هم ازغرب کمک بگیریم و گاهی هم باج بدهیم و تا ما جهان سومی هستیم باج دادن برای ماندن لازم است و اختلاف من با گروه یک و دو بر سر چند مطلب بود ولی عمده اختلاف با گروه 2در مورد اصول اصلی باورها بود. گروه دو می گفتند اصولی به تعداد زیاد بحث انگیز و نفاق انگیز می شود و اصول باید هر چه ممکن است تعداد کمتری باشد که من تا اینجا هم قبول داشتم و خودم طی سالها در رسانه های نوشتاری و گفتار بارها بیان کرده بودم. گروه 2 می گفت اصول ما عبارت است از براندازی- حفظ تمامیت ارضی و نوع حکومت به رای مردم و قانون اساسی!؟... و من می گفتم قانون اساسی بدون توضیح معنی ندارد! آنها می گفتند اگر توضیح بدهیم هر ماده ای را بگوئیم. ماده دیگری را به دنبال می آورد و... و... من و یکی دو نفر دیگر می گفتیم شاید در صندوق رای آینده همین حزب الهی ها یا مجاهدها رای بیاورند و دوباره یک اسلام جدیدی را باز هم سی سال بر مردم حاکم کنند و نسل دیگری را زیر دیکتاتوری اسلامی خرد و پایمال کنند.

باید حداقل اصول ما باشد- برکناری رژیم اسلامی- حفظ تمامیت ارضی- نوع حکومت به رای اکثریت- حکومت براساس دموکراسی و جدائی دین از حکومت!

و جلسه دوستانه ما بدون رسیدن به توافق پایان یافت و دوستان هم که فریفته باورهای خودشان شده بودند اغلب فرصت حرف زدن من و یارانم را کم می کردند!

بارها اشاره شده است اگر یک روشنفکر امریکائی مستقل باشد و یا عضو یکی از دو حزب باشد، حتماً درباره جرج واشنگتن، ابرهام لینکن، توماس جفرسون، تئودور روزولت، دووایت آیزنهاور، جان اف کندی، بیل کلینتون و یا مثلاً درباره کارل مارکس، آدولف هیتلر، جوزف استالین و... و.. آگاهی و اطلاع دارد. هر روشنفکری درباره گذشته کشورخودش اطلاع دارد. شعار برنامه من این جمله بود «گذشته را ندانی آینده را نداری بهتر از آن گفته اند گذشته چراغ راه آینده است- و گفته اند ملتی که گذشته خود را نشناسد مجبور است اشتباه های گذشته را تکرار کند.»

عده ای از ایرانیان خود را در افتخارات کورش و داریوش شریک و سهیم می دانند و مانند معتادان سرمست و کیفور آن افتخارات هستند و در بدبختی و درماندگی دلخوش آن افتخارات هستند که اینها را می توان الکی خوش نامید ولی این جدا از آن است که باید تاریخ و حداقل تاریخ معاصر خودمان را بدانیم و اگر نکته های تاریک نفاق انگیز وجود دارد با کوشش و مطالعه و بحث دوستانه آن را حل کنیم... نه آنکه از آن رد شویم که اگر رد شدیم مانند زخمی می ماند که به جای معالجه آن... فقط رویش را بسته باشیم ولی درد آن همواره با ما باشد.

parvizminooee@msn.com

Share this with: ارسال این مطلب به