از خدا پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد آن که این روزها بر اثر حوادثی که در سرزمین پدریمان در حال وقوع است، دل و دماغی برای کسی باقی نمیماند که به کار و زندگی فکر کند. به قول استاد اجل سعدی بزرگ:
"تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی"
در این اندیشههای آزار دهنده غوطهور بودیم و در خیابان خلوتی دور از هیاهو و شلوغی شهر قدم میزدیم که ناگهان از خدا خواسته با استاد فضولخان مواجه شدیم. این اتفاق را بسیار مغتنم شمردیم ولی وقتی که از نزدیک خوب نگاه کردیم، سخت ناراحت شدیم، جلو رفتیم و پس از عرض ارادت و احترام از وی پرسیدیم:
"استاد فضولی، شما را چه میشود که اینگونه به هم ریختهاید؟"
استاد که مردی متین و انسانی والا است، گره از جبین باز کردند و گفتند:
"ببینید جانم، عزیزم، فرزندم، در زندگی انسانها گاهی اوقات روزهایی، ماهها و سالهایی است که تکرار شدنی نیستند و اگر این ایام مهم و تاریخساز بینتیجه سپری شوند، امیدی در دلها و آیندهای برای نسلهای آتی باقی نمیماند."
ما که از فرمایشات استاد مطلب روشنی درک نکرده بودیم، به ایشان نزدیکتر شدیم و پرسیدیم:
"اگر ممکن است در این رابطه موضوع را بدون ابهام و اشاره بگویید یا آن که با نمونه و مثال آن را توامان کنید تا همه مشتاقان و دوستداران شما از آن فایده ببرند."
لبخندی تلخ به لب آوردند و گفتند:
"پسرم، ما عمرمان را سپری کردهایم و در پایان روزهای زندگی به سر میبریم، بنابراین این آشفتگی و نگرانیمان برای خودمان نیست. دغدغهمان برای نسلهای جوان آینده و آنهایی است که باید امیدی در دل و راهی در پیش رو داشته باشند تا همگام و هم طراز با دیگر انسانهای روی کره زمین از کیفیت و موهبت زندگی برخوردار گردند. متاسفانه اتفاقهای این روزها در کشورمان هر بارقه امیدی که به چشم میآید را تیرهتر میکند.
به قول شاعر:
"بیش از اینم مرا به زندگی امیدی نیست
برای گشودن این قفلها کلیدی نیست"
زندگی مردم ما آنچنان قفل شده است که آنها هر کاری میکنند تا کلیدی بیایند و این قفل لعنتی را باز کنند، به نتیجهای نمیرسند. ما البته در طول تاریخ و در مقاطع مختلف با مشکلات عدیدهای روبرو بودهایم، از جمله اسکندر، اعراب، مغول گرفته تاکنون. ولی همواره نسلهای از جان گذشته جوانان ایرانی با نثار جان و مالشان توانستهاند قفلها را بشکنند و بر مشکلات پیروز شوند. ما شبها خوابمان نمیبرد و به اینگونه مسایل فکر میکنیم و این که خدا کند این بار هم مردم بر مشکلات پیش آمده پیروز شوند."
آنقدر استاد فضولی متاثر و ناراحت بودند که صلاح ندیدیم بیشتر مزاحمشان شویم، لذا با خداحافظی از کنارشان مرخص شدیم و خود نیز در دنیای تنهایی غربت به یاد هموطنانمان با کوهی از اندوه به راه خود ادامه دادیم.
"تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی"
در این اندیشههای آزار دهنده غوطهور بودیم و در خیابان خلوتی دور از هیاهو و شلوغی شهر قدم میزدیم که ناگهان از خدا خواسته با استاد فضولخان مواجه شدیم. این اتفاق را بسیار مغتنم شمردیم ولی وقتی که از نزدیک خوب نگاه کردیم، سخت ناراحت شدیم، جلو رفتیم و پس از عرض ارادت و احترام از وی پرسیدیم:
"استاد فضولی، شما را چه میشود که اینگونه به هم ریختهاید؟"
استاد که مردی متین و انسانی والا است، گره از جبین باز کردند و گفتند:
"ببینید جانم، عزیزم، فرزندم، در زندگی انسانها گاهی اوقات روزهایی، ماهها و سالهایی است که تکرار شدنی نیستند و اگر این ایام مهم و تاریخساز بینتیجه سپری شوند، امیدی در دلها و آیندهای برای نسلهای آتی باقی نمیماند."
ما که از فرمایشات استاد مطلب روشنی درک نکرده بودیم، به ایشان نزدیکتر شدیم و پرسیدیم:
"اگر ممکن است در این رابطه موضوع را بدون ابهام و اشاره بگویید یا آن که با نمونه و مثال آن را توامان کنید تا همه مشتاقان و دوستداران شما از آن فایده ببرند."
لبخندی تلخ به لب آوردند و گفتند:
"پسرم، ما عمرمان را سپری کردهایم و در پایان روزهای زندگی به سر میبریم، بنابراین این آشفتگی و نگرانیمان برای خودمان نیست. دغدغهمان برای نسلهای جوان آینده و آنهایی است که باید امیدی در دل و راهی در پیش رو داشته باشند تا همگام و هم طراز با دیگر انسانهای روی کره زمین از کیفیت و موهبت زندگی برخوردار گردند. متاسفانه اتفاقهای این روزها در کشورمان هر بارقه امیدی که به چشم میآید را تیرهتر میکند.
به قول شاعر:
"بیش از اینم مرا به زندگی امیدی نیست
برای گشودن این قفلها کلیدی نیست"
زندگی مردم ما آنچنان قفل شده است که آنها هر کاری میکنند تا کلیدی بیایند و این قفل لعنتی را باز کنند، به نتیجهای نمیرسند. ما البته در طول تاریخ و در مقاطع مختلف با مشکلات عدیدهای روبرو بودهایم، از جمله اسکندر، اعراب، مغول گرفته تاکنون. ولی همواره نسلهای از جان گذشته جوانان ایرانی با نثار جان و مالشان توانستهاند قفلها را بشکنند و بر مشکلات پیروز شوند. ما شبها خوابمان نمیبرد و به اینگونه مسایل فکر میکنیم و این که خدا کند این بار هم مردم بر مشکلات پیش آمده پیروز شوند."
آنقدر استاد فضولی متاثر و ناراحت بودند که صلاح ندیدیم بیشتر مزاحمشان شویم، لذا با خداحافظی از کنارشان مرخص شدیم و خود نیز در دنیای تنهایی غربت به یاد هموطنانمان با کوهی از اندوه به راه خود ادامه دادیم.
فضولخان کامیونیتی
Author: Fozol Khan Community
Category: Culture
Sub-Category: Fun
Date: 1 هفته 6 روز قبل
For Country: Canada
Happened at: Canada