این داستان حدیث نفس انسانیت است همان که لحظاتی گذشت و بخشش و لحظاتی دیگرخشونت و قساوت را بیان میکند
در فلش بک (یک تکنیک برای روایت داستان است که یک حادثه را قبل از وقوع حادثهی جاری نشان میدهد.)سرسی که دختربچهای است به ملاقات یک پیشگو میرود. او میگوید که روزی سرسی ملکه میشود ولی ملکه دیگری جانشین او خواهد شد. سرسی بر سر جنازه پدر، جیمی را به خاطر آزادسازی تیریون مقصر میداند. پسر عمویش لنسل به خاطر مرگ رابرت باراتیون از او طلب بخشش میکند، موردی که سرسی کاملا انکار میکند. سرسی جیمی را مأمور میکند تا به دورن برود و میرسلا را بازگرداند؛ مارجری با تامن عروسی کرده و از او میخواهد سرسی را به کسرلیراک بفرستد. سرسی به دیدن گنجشک اعظم که مراد لنسل است میرود و از او با وجود قانونشکنیهایش حمایت میکند. گنجشکها لوراس تایرل را دستگیر میکنند؛ مارجری از دستگیری برادرش عصبانی میشود و تامن هم نمیتواند او را آزاد کند. واریس به تیریون پیشنهاد میدهد که از دنریس تارگارین حمایت کنند که مدعی تخت آهنی است چیزی که او میپذیرد. تیریون در سر راه در یک فاحشهخانه توسط جورا مورمنت دزدیده میشود. تیریون و جورا نزدیک والریا گرفتار گروهی مبتلا به جذام خاکستری میشوند و فرار میکنند، ولی جورا آلوده میشود. اربابان به دنریس پیشنهادمیدهند که میدانهای جنگ بین بردهها را باز بگذارد. در همین حال او توسط دو اژدهای دربندکشیدهاش رانده میشود. سر جورا قصد دارد با بردن تیریون به پیش دنریس، درخواست عفو کند. پسران هارپی گروهی شورشی به گروهی از آنسالیدهای در حال گشت حمله میبرند و آنها را قتلعام میکنند. کرم خاکستری زخمی و سر باریستن کشته میشود. دنریس در میرین تصمیم میگیرد برای برقراری صلح، میدانهای مبارزه را بازگشایی کند.
در دیوار منس رایدر نظر جان را برای پیوستن به ارتش استنیس ردمیکند و حاضر به زانو زدن در مقابل او نیست. منس زنده درآتش گذاشته میشود ولی جان او را با تیر میکشد تا درد نکشد. استنیس به جان اسنو میگوید اگر جلوی او زانو بزند و شمال را به او تقدیم کند، او وی را جان استارک خواهد نامید، ولی جان این پیشنهاد را قبول نمیکند. در انتخابات فرمانده دیوار، جان به عنوان فرمانده انتخاب میشود. در دیوار، تورموند میپذیرد تا در ازای ساکن شدن در زمینهای جنوب دیوار با نگهبانان شب متحد شود. او به جان میگوید که بیشتر وحشیها به طرف هاردهوم رفتهاند و جان باید برای صحبت کردن با آنها او را همراهی کند که جان میپذیرد. لشکر استنیس به سمت وینترفل راه میافتد. آریا به براووس میرسد و خانهٔ سیاه و سفید او را میپذیرد. آریا مجبور است برای ماندن در خانهٔ سیاه و سفید وسایل و لباسهایش را دور بیندازد، اما نمیتواند شمشیرش "سوزن" را که جان برادرش به او هدیه داده بود از خود دور کند و آن را در زیر سنگها پنهان میکند. برین سعی میکند تا سانسا را که دیده است همراه خود سازد، ولی سانسا قبول نمیکند. بیلیش سانسا را به وینترفل میبرد تا با ازدواج وی و رمزی بولتون با روس بولتون پیمان ببندد. پیش از رفتن، به سانسا میگوید که استنیس روس بولتون را شکست خواهد داد و او را از آنجا آزاد خواهد کرد. سانسا در وینترفل با تئون ملاقات میکند. بران و جیمی مخفیانه به دورن میرسند. آنهادر هنگام مبارزه با دختران اوبرین به خاطر دزدیدن مارسلا توسط نگهبانان بازداشت میشوند.
جاکن هاکار آریا را به طبقه زیرین معبد میبرد و مکانی که در آن صورت آدمهای مرده را جمع میکنند به او نشان میدهد. جورا و تیریون توسط بردهداران اسیر میشوند و تیریون آنها را متقاعد میکند که آنها را به میدانهای مبارزه در میرین ببرند زیرا جورا مبارز خوبی است. او بعد از شکست دادن بقیه بردهها در میدان مبارزه هویت خود را آشکار میکند و به دنریس میگوید که تیریون را به عنوان هدیه برای او آورده است. تیریون دنریس را راضی میکند تا از جان جورا بگذرد و دوباره او را تبعید کند. دنریس تیریون را به عنوان مشاورش میپذیرد. در میرین میدانهای مبارزه باز میشوند و دنریس با دیدن جورا بین مبارزهکنندگان شوکه میشود. جورا موفق میشود بقیهٔ رقیبانش را شکست دهد، اما موفقیتش با حملهٔ پسران هارپی مختل میشود. زمانی که دیگر دنریس هم ناامید شده دروگون سرمیرسد. دنریس سوار او شده و آن جا را ترک میکند، در حالی که بقیه مات و مبهوت او را تماشا میکنند.
در وینترفل، رمزی و سانسا ازدواج میکنند و بعد رمزی به سانسا تجاوز کرده و تئون را مجبور به دیدن این صحنه میکند. او در نهایت به سانسا میگوید که برن و ریکان را نکشته و به جای آنها دو پسر مزرعهدار را کشته و سوزانده. جان دیوار را به همراه تورموند و چند رنجر ترک میکند. جان و تورموند در هاردهوم، با نشان دادن شیشه اژدها و این که زمینهای جنوب دیوار در اختیار آنها قرار میگیرد، پنج هزار وحشی را راضی میکند که به آنها پیوندند. ناگهان ارتش وایتواکرها به هاردهوم حمله میکنند. جان و همراهانش به دفاع از هاردهوم میپردازند. یک وایتواکر به جان حمله میکند، ولی جان با شمشیر والرین او را میکشد. وقتی جان به همراه وحشیها با قایق از هاردهوم دور میشوند، ارباب وایتواکرها را میبینند که مردهها را زنده و به اختیار خود درمیآورد. جان و وحشیها به دیوار برمیگردند.جان سم و گیلی را به اولدتاون میفرستد تا سم به یک استاد تبدیل شود
سپاه استنیس با حملهٔ شبانهٔ رمزی و نیروهایش و به آتش کشیدن آذوقههایشان به شدت ضربه میخورد. ملیساندری قانع میشود که برای فتح وینترفل نیاز به قربانی کردن دارند و استنیس تصمیم میگیرد دخترش، شیرین را با زنده سوزاندن قربانی کند. میرسلا از جیمی میپرسد که چرا به دورن آمده و این که تریستان را دوست دارد و میخواهد با او ازدواج کند. در دورن، دوران موافقت میکند که میرسلا به همراه جیمی به پایتخت برگردد اما با شرط این که تریستان هم با او برود و جای اوبرین را در شورای کوچک پر کند.
استنیس به وینترفل نزدیک میشود و برای محاصرهٔ آن آماده میشود اما پیش از آن بولتونها به او حمله میکنند و او را شکست میدهند. استنیس نیز به دست برین کشته می شود.سانسا فرار میکند و به همراه تئون از روی دیوار به بیرون میپرند. ملیساندری به دیوار بازمیگردد و به داووس از شکست استنیس و کشته شدن همه خبر میدهد. سرسی به گناهانش اعتراف میکند و مجبور میشود تا برهنه تا رد کیپ میان مردم قدم بزند. جیمی، میرسلا، تریستان و بران دورن را ترک میکنند. بعد از این که میرسلا به جیمی میگوید که میداند که او پدرش است، بینیاش شروع به خونریزی میکند و مشخص میشود توسط الاریا مسموم شدهاست. آریا به فاحشهخانهای میرود که سر مرین در آن است و بعد از فاش کردن هویتش او را میکُشد. جاکان برای آرام کردن خدای بینهایت چهره دست به خودکشی میزند ولی دوباره ظاهر میشود زیرا او واقعاً وجود نداشته. آریا به خاطر این که بدون این که "هیچکس" بشود تغییر چهره داده، نابینا میشود. در میرین، داریو و جورا به دنبال پیدا کردن دنریس میروند و تیریون، کرم خاکستری و میساندی برای حکومت بر شهر باقی میمانند و واریس نیز به تیریون میپیوندد. دنریس در مکانی دور توسط تعداد زیادی سوار دوتراکی محاصره میشود. در کسل بلک، گروهی از نگهبانان شب علیه جان شورش میکنند، زیرا او را به خاطر متحد شدن با وحشیها خائن میدانند. جان چندین بار با چاقو زخمی شده و به قتل میرسد.
نقد سریال:
عمده شروع فصول بازیهای تاج وتخت برای شناختن فضا وآدمهاست. نتیجتا آرام شروع میشود ولی در اواخر به اوج میرسد که آن قله هیجان و استرس مدیون زمینهچینی و پیریزی مناسب داستان است،گرچه همین آرامش هم هیجانانگیزتر از بسیاری ازسریالهاست. درهمین تیتراژ آغازین دیدن پرچم بولتونها (انسانی که پوستش کنده شده) برفراز وینترفل ترسناک بود. بعد از مدتها که وینترفل سوت و کور شده بود. در اپیزود پایانی قبلی ملت ازکشته شدن تایوین بزرگ لنیسترها غرق شادمانی شده بودند ولی مرگ او مثل مرگ نداستارک که جنگ را برای 7 قلمرو به ارمغان آورد هرج و مرج را به همراه آورد. (آدم یاد خاور میانه خودمان می افتد که برای مرگ صدام حسین و قذافی شادمانی کردند. مملکتشان رسما به آشوبی افتاد که مردم روزی دو مرتبه میگویند صدام نور به قبرت بباره.) اولین اپیزود ما را به این آگاهی رساند که چرا اینقدر سرسی به بچههایش وابسته است چون مرگشان را درجامههای زرین پیشبینی کرده بودند. ضمنا علت نگرانی سرسی از سانسا و مارجری این بوده که میدانست تاج توسط زنی از او گرفته میشود. دنریس که به فکر تصاحب تخت آهنین است، یک دفعه دچار بلیه پسران هارپی میشود از آن طرف هم دو اژدهای گرسنه بدجور مشکلساز میشوند، شما یک گاوداری خوب نمیشناسید این دوتا نوجوان بروند یک غذایی به بدن بزنند!!!ثواب داره. تازه یکیشان هم متواری است، معلوم نیست شاید رفته مزاحمت برای نوامیس اژدهای کشور همسایه ایجاد کند، از این دمبریدهها همه چی برمیاد!!!!
بیاید روراست حرف بزنیم این فصل فصل سیاه بختان است اول فکر میکردیم سردار رشید استنیس باراتیون بعد از اینکه با جان اسنو خوب بود و شمال را ازدست وحشیها نجات داد بتواند بانوی زیبا و همیشه مظلوممان را از چنگ بولتون دیوانه که یک سور به جافری زده نجات دهد ولی خودش با قتل دخترش تمام باورهایمان را پودر کرد بعدش هم خودش توسط غول برره شوالیه برین کشته شد. توقع داشتیم جان اسنو بتواند با متحد کردن دیوار و وحشیها قدرت قابل ملاحظهای شود ولی توسط برادرانش کشته شد. امیدداشتیم دنریس تارگارین با کمک اربابان و ارتش آنسالیدها کشتیها را متحدکرده هفت پادشاهی راتصاحب کند ولی دو اژدها او را راندند شهر درگیر شورش بزرگ شد. اژدهای سوم البته نجاتش داد ولی مستقیما رفت توی دهان دوتراکیها (اقوام شهرمرحوم) حتی بانوی شرور دو عالم سرسی لنیستر هم گیر منکرات وستروس افتاد و دور شهر گردانیده شد. خلاصه جوری شد که در توئیتر و فیسبوک و اینستا ملت رسما کارگردان و نویسنده را به جریحهدار کردن احساسات عمومی محکوم کردند. راستی یادم رفت نابینا شدن آریا کوچولوی شمشیر به دستمان با یک لیست که هیچ شباهتی به لیست خرید نداره. خلاصه ما فهمیدیم کسانی که برای بازیهای تاج و تخت پیشبینی میکنند بسیار غافلند.
به نظر من همین پیشبینی ناپذیر بودن سریال مثل سفریست که شما هر لحظه انتظار شگفتی و غافلگیری دارید. مطمئنا غم و اندوه و شوک، الزامات این سفراست و البته همه این موارد به زیبایی و ظرافت به زعم دوستداران انبوه این سریال بیان میشود.
جملات به یادماندنی:
(صحبت مگی پیشگو خطاب به سرسی در مورد اشتیاقش به دانستن آینده)
لنیستر، تارگارین، براتیون، استارک، تایرل آنها همه درباره یک چرخ حرف میزدند. هردفعه یکی بالای این چرخ بود و بقیه پایین. من نمیخواهم چرخ را متوقف کنم میخواهم بشکنمش.
(دنریس تارگارین)
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
![]() | Pedram Nazemzadeh پدرام ناظمزاده فارغالتحصیل رشته عمران و مدیریت است؛ وی در حال حاضر در تورنتو در زمینه ساختمان و کنترل پروژه فعالیت میکند. Pedram_nazemzadeh@yahoo.com |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو